این قسمت هدیه ای یواشکی ازیک عدد خاستگارِ سیریش : 

قصه ی تلخ و شیرینی بر گذشته ی این یادگار خوابیده است، در روزگارانی خاستگاری سه پیچی داشتیم که ول کن مزدوج شدن با اینجانب نبود،بماند که ازدستش چه کشیدیم و تا از ما بکشد بیرون چقدر از این و آن غر و لند شنیدیم، نامش امین بود، با قدی رعنا و چشمانی زیبا و  کهربایی،مغرور و اخمو ، از همانها که با دیدنش دل میبرد. امان از دل بیصحابه من که رمز در بازکنش را سالهاست گم کرده ام و کسی امان راهیابی به آن را ندارددر روز خاستگاری این هدیه را به خواهرش داد و خواهر بر بالای تختم جای داد،از همان دم که دیدم خلاصی اش را خواستم ولی نمیدانم چرا تا به الان نگه داشته ام.بوی عطرش نیز هنوز بعد از گذر سالها بر آن به جای مانده و نه مستش میشوم و نه اخمی به پیشانی ام می اندازد و تو نمیدانی چه تلخ است بی تفاوت بودن و سنگ بودن قلبی که اشتیاقی برای ورود احدی ندارد .

یادش باد آن روزگار

پ.ن: خاستگاری که روز خاستگاری تسبیح بیار عاقبتش مشخصه، جواب ردم منطقی بود خدایی خاک تو سر سلیقش


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها